جدول جو
جدول جو

معنی ویل جوی - جستجوی لغت در جدول جو

ویل جوی
(رَ / رُو شَ)
جویندۀ ویل. مصیبت خواه. خواهان اندوه کسی را:
بداندیش دشمن بود ویل جوی
که تا چون ستانی از او چیز اوی.
بوشکور
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ / تَ فَ)
انتقامجو، کینه جو:
چه جویی مهر کین جویی که با او
حدیث مهرجویی درنگیرد،
خاقانی،
رجوع به کینه جوی شود، جنگجو، دلاور، جنگ آور، رزمجوی:
ز گردان کین جوی سیصدهزار
سپه داشت شایستۀ کارزار،
اسدی،
بزد خیمه و صدهزار از سران
گزین کرد کین جوی و گندآوران،
اسدی،
به گرشاسب کین جوی کشورگشا
جهان پهلوان گرد زاول خدا،
اسدی،
رجوع به کینه جوی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پی جو. اثرجوی.
- پی جوی کسی یا چیزی شدن (عوام پی جور گویند) ، بجستجوی وی برخاستن، تفتیش حال وی کردن. رجوع به پی جو شدن شود
لغت نامه دهخدا
(وُ وُ)
در تداول کلمه دال بر تعجب است و حیرت. (فرهنگ فارسی معین) :
به حیرت گفت زال مولع زر
که وی وی جان مادر! جان مادر!
نزاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیب جوی
تصویر عیب جوی
دژ براز خرده گیر نکوهش خرده گیری خرده بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وی وی
تصویر وی وی
کلمه دال بر تعجب و حیرت: (بحیرت گفت زال مولع زر که وی وی جان مادر، جان مادر خ) (نزاری از قول زنی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جوی
تصویر پی جوی
((پَ یا پِ))
جوینده ردّ پا یا اثر چیزی، جست و جو کننده
فرهنگ فارسی معین
نحویده
فرهنگ گویش مازندرانی